انقلاب ٥٧ شکست خورد٬ زنده باد انقلاب کارگری
هيئت دائر حزب پاسخ ميدهد:
على جوادى٬ آذر ماجدى٬ سياوش دانشور

یک دنیای بهتر: کمتر نیروی سیاسی است که به بازبینی آنچه که "انقلاب ٥٧" نام گرفته است نپرداخته باشد. تمام جنبشهای اجتماعی به این رویداد تاریخی برخوردی مجدد کرده اند. ارزیابی مارکسیستی از این "انقلاب" چیست؟ چرا "انقلاب ٥٧"؟ این ارزیابی ها چه تاثیری بر پراتیک و نگاه سیاسی حزب اتحاد کمونیسم کارگری به تحولات آتی جامعه دارد؟

علی جوادی: آنچه که در ادبیات سیاسی جامعه "انقلاب ٥٧" نام گرفته است٬ یک رویداد عظیم تاریخی است. مردمی برای پایان دادن به سلطه استبداد٬ نابرابری٬ حاکمیت رژیم پلیسی و امنیتی٬ و بی حقوقی فردی و اجتماعی بپاخواستند و به جنگ رژیم سلطنتی رفتند. این مردم حق داشتند که شاه نخواهند٬ ساواک نخواهند٬ شکنجه نخواهند٬ استبداد نخواهند٬ دربار نخواهند٬ نابرابری حقوقی و اجتماعی و طبقاتی نخواهند. منصور حکمت در پاسخ به سئوالی مشابه میگوید: "بنظر من هر انسان بیطرفی که به آن تاریخ نگاه کند... می بیند که ماجرا چنین بود که مردم علیه استبداد سلطنتی با پلیس مخفی اش٬ با زندانهایش٬ با شکنجه گاهایش بپاخاستند. در آن جامعه آزادی بیان وجود نداشت٬ آزادی مطبوعات وجود نداشت٬ ... جامعه ای بود دستخوش بیشترین نابرابری اقتصادی٬ فقر عظیم در کنار ٽروتهای انبوه. مردم علیه اینها بپاخاستند٬ برای برابری٬ برای آزادی از چنگال اختناق سیاسی و استٽمار اقتصادی٬ این به انقلاب ٥٧ معروف شد. (١٩ سال گذشت: ٣٠ خرداد ٦٠٬ گفتگو با رادیو انترناسیونال٬ تاکید از من است) این رویداد جامعه ایران را وارد دوران جدیدی از بلوغ سیاسی خود کرد. زمین سیاست را عمیقا شخم زد وسیمای سیاسی جامعه را روشنتر بر مبنای تخاصم دو قطب اصلی جامعه یعنی کارگر و سرمایه تعریف کرد .

این تحول در ادبیات ادبیات سیاسی جامعه "انقلاب ٥٧" نام گرفته است. چنین تلقی و برداشتی از تحولات آن روز جامعه در نگاه اول کاملا مشروع اما در عین حال ناکافی و ناقص بنظر میرسد. یک تحول عظیم اجتماعی٬ یک جنبش عظیم توده ای٬ یک مبارزه همه جانبه٬ و سرنگونی رژیم حاکم. چنین تحولی را معمولا هر ژورنالیستی هم "انقلاب" نام میگذارد. رویدادهای ٥٧ هم از این لحاظ متفاوت نبودند. امروز هم در هر گوشه ای از جهان٬ زمانی که مردم علیه نظام حاکم طغیان می کنند٬ حقی را طلب میکنند٬ علیه ستمی بلند میشوند٬ و نیروهای تشکیل دهنده چنین تحولی توده های وسیع مردم٬ زنان و مردان و کارگران و محرومین هستند٬ معمولا این تحولات را "انقلاب" نام گذاشته اند. اما تصویر و تحلیل ما مارکسیستها در این سطح از ارزیابی باقی نمی ماند. چنین ارزیابی ای مانع و جامع نیست٬ باید به عمق رفت. باید روندهای سیاسی و اهداف سیاسی اجتماعی متفاوت را مورد ارزیابی قرار داد.

از نقطه نظر ما هر تحولی انقلاب نیست. هر سرنگونی رژیم هم الزاما انقلاب نیست. هر انقلابی هم الزاما مترقی و آزادیخواهانه و کارگری نیست. نگاهی به تحولات دهه ٩٠ در کشورهای سابق "بلوک شرق" بیانگر چنین واقعیتی است. اکثریت عظیم مفسران غربی٬ جنبشهای ارتجاعی و دست راستی ضد حاکمیت سیاسی در آنزمان را "انقلابات مخملی" و یا "انقلابات رنگین" نام گذاری کردند. در تمام این تحولات هم توده های مردم نیروی محرکه آن بودند٬ اما کمتر جریان "چپی" است که از این تحولات با بار مثبت اجتماعی یاد کند. واقعیت این است که طبقات و جنبشهای متفاوت سیاسی و اجتماعی تلقی متفاوتی از پدیده "انقلاب" دارند. تاکید میکنم از نقطه نظر ما هر تحولی انقلاب نیست٬ هر اعمال زور و قهر از جانب مردم ٬ هر سرنگونی رژیم سیاسی حاکم٬ الزاما یک انقلاب نیست .

به قول منصور حکمت: "طبقات مختلف و گرایشات سیاسی و اجتماعی مختلف "انقلاب" را به معانی بسیار متفاوتی بکار میبرند. دنیای ما همه نوع "انقلاب" و همه نوع "انقلابی" ای دیده است. تقریبا هر کس و هر جریانی که میخواهد وضع موجود در جامعه را بشیوه ای ناگهانی و بطور غیر مسالمت آمیز تغییر بدهد از انقلاب حرف میزند وخودش را انقلابی مینامد. خیلی از این انقلابات چیزی بیشتر از ارتجاع صرف نیستند. نمونه "انقلاب اسلامی" زنده و حی و حاضر جلوی چشم ماست. عقب مانده ترین خرافات و مشقت بارترین اوضاع را انقلاب نام گذاشته اند. مرتجع ترین و کٽیف ترین عناصر نام انقلابی بر خود نهاده اند." و اضافه میکند: "کارگر کمونیست پیگیرترین دشمن چنین انقلابات و انقلابیون دروغینی است." (منصور حکمت: کارگران و انقلاب٬ شهریور ٦٨) ما با همین شاخصها به ارزیابی و بازنگری "انقلاب ٥٧" می رویم .

از این رو نفس انقلاب٬ هر انقلابی٬ در خود برای ما پدیده مقدسی نیست. ما انقلابیون و سازماندهان یک انقلاب معین هستیم. انقلاب کارگری. برای ما تنها یک انقلاب "مقدس" است. ما در قبال هر "انقلاب" دیگری سیاست و روش خود را تعیین میکنیم. موضع اصولی ما در قبال این انقلابات غیر کارگری تعیین سیاستی است که بتواند به مناسبترین شکلی ما را به تصرف قدرت سیاسی توسط حزب کمونیستی کارگری و انجام انقلاب کارگری نزدیک تر کند یا شرایط پیشروی آن را تسهیل کند. ما پوپولیست نیستیم. ذوق زدگی پوپولیستی در قبال هر انقلابی همان احساس را در ما ایجاد نمیکند. ما همواره تاکید کرده ایم که بسیاری از این "انقلابات" چیزی جز اصلاحاتی محدود در وضعیت و مناسبات سیاسی و اقتصادی موجود نبوده اند. بسیاری از این "انقلابات" اساسا مناسبات طبقاتی سرمایه داری حاکم بر جامعه را دست نخورده باقی گذاشته اند. در بسیاری از این "انقلابات" سهم کارگر باز هم محرومیت و استٽمار و بی حقوقی سیاسی و اقتصادی بوده است .

آنچه تحولات ٥٧ ایران را از تحولات دهه ٩٠ در بلوک شرق متفاوت میکند٬ اهداف سیاسی و اجتماعی و خواستهای توده های مردم در این تحولات است. در "انقلاب ٥٧" مردم خواهان یک تحول مثبت اجتماعی بودند. آزادی میخواستند٬ برابری میخواستند٬ رفاه میخواستند. اما در دهه ٩٠ جنبشهای ارتجاعی نظام سرمایه داری مدل غرب میخواستند. حاکمیت بازار آزاد و عنان گسیخته میخواستند٬ در مقابل الگوی خاکستری سرمایه داری دولتی بلوک شرق٬ سرمایه داری رقابتی بر مبنای "دمکراسی غربی" میخواستند. بنابراین وقتی ما کمونیستهای کارگری از انقلاب صحبت میکنیم در درجه اول تاکید میکنیم که در مورد چه انقلابی صحبت میکنیم و یا اینکه چه میخواهیم و چه نمیخواهیم. ما تاکید میکنیم که خواهان انقلاب کارگری علیه کل سیستم سرمایه داری و کل قدرت طبقه سرمایه داری هستیم. ما خواهان انقلاب کمونیستی هستیم٬ انقلابی که جامعه موجود را از بنیاد دگرگون میکند. و یک محور اساسی تمایز صف جنبش کمونیسم کارگری از جریانات پوپولیست همین مساله است .

از طرف دیگر بخش اعظم چپ غیر کمونیست و غیر کارگری تصویری دو مرحله ای از انقلاب دارد. در این دستگاه فکری این چپ انقلابات به دو مرحله دمکراتیک و سوسیالیستی تقسیم میشود. و انقلاب دمکراتیک بعنوان پیش شرط انقلاب سوسیالیستی قرار میگیرد. این نگرش حتی در "دو تاکتیک سوسیال دمکراسی" لنین نیز فورمولبندی شده است. رادیکال ترین و ۠"معقول" ترین تببینی که از این نگرش داده شده است بر مساله نیرو و امکانات کمونیسم و طبقه کارگر برای انجام انقلاب سوسیالیستی تاکید دارد. در این چهارچوب "کسب دمکراسی" پیش شرط قرار گرفتن و عبور به "فاز سوسیالیستی" انقلاب است. لنین جوهر نگرش خود را اینچنین بیان میکند: "پرولتاریا باید انقلاب دمکراتیک را به آخر برساند بدینطریق که توده دهقان را به خود ملحق نماید تا بتواند نیروی مقاومت حکومت مطلقه را جبرا منکوب و ناپیگیری بورژوازی را فلج سازد. پرولتاریا باید انقلاب سوسیالیستی را به انجام برساند بدینطریق که توده عناصر نیمه پرولتاریای اهالی را بخود ملحق کند تا بتواند نیروی مقاومت بورژوازی را جبرا در هم شکند و ناپیگیری دهقانان و خرده بورژوازی را فلج سازد." (لنین٬ دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک) در این نگرش مرحله بندی انقلاب به روشنی فرض گرفته شده است. تخطی از آن مترادف با آنارشیسم است. هم جریان بلشویک و هم جریان منشویک در این ساختار فکری به درجات زیادی شریک بودند. تفاوت بر سر "تاکتیک" سوسیال دمکراسی در یک "انقلاب دمکراتیک" بود. منشویکها با تاکید بر خصلت بورژوازی انقلاب نتیجتا بورژوازی لیبرال را رهبر طبیعی انقلاب قلمداد میکردند و هرگونه تلاش برای کسب رهبری این انقلاب را مترادف با "مخدوش" کردن دو مقوله انقلاب دمکراتیک و سوسیالیستی میدانستند. اما مساله لنین حتی فراتر از بلشویکها تعیین تکلیف قطعی و رادیکال با گذشته بود. خواهان تامین رهبری بلشویکها در این انقلاب بود. لنین علیرغم این نگرش مانند یک رهبر پیشرو کمونیستی طبقه کارگر در تزهای آوریل خود به این مبانی چندان وفادار نماند و در مقابل "بلشویکهای قدیم" که بر تداوم انقلاب دمکراتیک تاکید میکردند٬ خواهان تعرض سوسیالیستی و کارگری به قدرت بورژوازی حاکم و تصرف قدرت سیاسی شد. و این نگرش را به کناری گذاشت .

نگرش منصور حکمت در این زمینه اما ویژه و منحصر به فرد و کاملا مارکسی است. منصور حکمت با طرح مباحٽ کمونیسم کارگری و انقلاب در این دیدگاه علی العموم با این نگرشها مرزبندی کرد. در هیچکدام از مباحٽ منصور حکمت در دوران کمونیسم کارگری اٽری از چنین نگرشی وجود ندارد. برعکس همانطور که گفته شد٬ منصور حکمت به روشنی خواهان سازماندهی و تصرف قدرت سیاسی توسط کمونیسم تحزب یافته طبقه کارگر و حزب کمونیستی کارگری بود. برنامه یک دنیای بهتر بروشنی اعلام میکند که حزب مورد نظرش "برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و برقراری فوری یک حکومت کارگری مبارزه میکند." در این نگرش هیچ مرحله و یا پیش شرطی برای تحقق و سازماندهی انقلاب کارگری و استقرار حکومت کارگری تعبیه نشده است. هیچ حکومت دمکراتیکی٬ هیچ انقلاب دمکراتیکی بمٽابه پیش شرط قرار نگرفته است. حزب اتحاد کمونیسم کارگری پرچمدار چنین نگرشی است. ما برای استقرار فوری حکومت کارگری و اجرای کلیت برنامه کمونیستی حزبمان مبارزه میکنیم .

پرسیده اید که هدف از این ارزیابی چیست؟ این ارزیابی ها چه تاثیری بر پراتیک و نگاه سیاسی حزب اتحاد کمونیسم کارگری به تحولات آتی جامعه دارد؟ در یک کلام مساله بر سر جوهر تلاشی است که در دستور داریم. ما برای پیروزی یک انقلاب کارگری تلاش میکنیم. ما "بند ناف" خود را از انقلاب ٥٧ بریده ایم. تمام کاستیها و افقهای غیر کارگری و غیر کمونیستی اش را نقد کرده ایم. ما برای سرنگونی رژیم اسلامی در پس یک انقلاب کارگری تلاش میکنیم .

* من این مباحث را بطور تفصیلی تر در نوشته خود تحت عنوان "در ضرورت قطع بند ناف از انقلاب ٥٧" بررسی کرده ام .

یک دنیای بهتر: گرایشات راست پرو غربی و همچنین بخشهایی از جامعه٬ رژیم جمهوری اسلامی را محصول و نتیجه منطقی "انقلاب ٥٧" و مصائب این سه دهه را کلا ناشی از "انقلاب" میدانند. برخی گرایشات دیگر بر این باورند که "انقلاب را اسلامیها دزدیدند". واقعیت چیست؟ چه دفاعی از "انقلاب ٥٧" باید کرد؟ ارزیابی شما از این نظر که تحولات حاضر باید "انقلاب ٥٧" را به پایان موفقیت آمیز خود برساند چیست؟

آذر ماجدی: پیش از هر چیز لازم میدانم نکته ای را روشن کنم. تلقی عمومی و حاکم، تغییر حکومت و نظام سیاسی در نتیجه اعتراضات توده ای و مبارزه قهرآمیز مردم را انقلاب مینامد. با این تعبیر تحولات سیاسی ۱۳۵۶-۵۷ در ایران یک انقلاب بود که به تغییر نظام سلطنتی در ایران انجامید. اما، بنظر من، از دیدگاه کمونیسم کارگری، این تحولات را نیز باید یک خیزش توده ای برای سرنگونی نظام حاکم ارزیابی کرد. به این معنا شباهت پایه ای بسیاری میان شرایط سال ۱۳۵۷ و ۱۳۸۸ موجود است. در اساس این دو تحول در خواست پایه ای با هم مشترک اند .

آنچه ما در سال ۵۷ شاهد بودیم به میدان آمدن یک جنبش وسیع و توده ای برای سرنگونی نظام دیکتاتوری سلطنتی و برای تحقق مطالبات پایه ای آزادی، برابری و رفاه بود. مردم آزادی میخواستند، از تبعیض، فقر، بی عدالتی، سرکوب، بیحقوقی و فساد سیاسی-اجتماعی که نظام حاکم منشاء آن بود خسته و بیزار بودند. از شکنجه و زندان های سیاسی، پلیس مخفی که هر حرکت و کلمه شان را کنترل میکرد، از بی عدالتی عمیقی که وجود داشت، از اختلاف طبقاتی و تبعیض طبقاتی وقیحانه ای که وجود داشت، از تمام این پدیده ها خونشان به جوش آمده بود. این مطالبات پایه ای منشاء آن تحول سیاسی وسیع بود که منجر به سقوط یکی از قوی ترین و خشن ترین دیکتاتوری های موجود عصر شد. انقلاب ۵۷ یکی از مهمترین رخداد های قرن بیست در عرصه جهانی است .

آیا نظامی که پس از سقوط سلطنت در سال ۵۷ قدرت را بدست گرفت حاصل خواست واقعی مردم و نتیجه "طبیعی" جنبش عظیم مردم بود؟ بنظر من، خیر. مردم برای اسلام به خیابان ها نیامدند و قیام نکردند. مردم علیه "فرهنگ غربی" شورش نکردند. مردم علیه "مدرنیسم" خود را در مقابل گلوله ها قرار ندادند. این تعبیر که توسط بسیاری تحلیل گران بورژوایی، آکادمیسین ها و ژورنالیست های سطحی ارائه میشود و البته توسط ایدئولوگ های رژیم اسلامی هم مورد تائید و پشتیبانی قرار میگیرد (برخی از این دسته تحلیل گرها اصلا جیره و مواجب بگیر این رژیم هستند) کاملا بی ارزش و بی اساس اند. اینها تحلیل های بعد از ماوقع برای توجیه شرایط است. عظمت اتفاقی که در ایران رخ داد و تاثیرات و نتایج سیاسی – اجتماعی آن در سطح بین المللی و بویژه در منطقه، تحلیل و ارزیابی از این پدیده را از جوانب مختلف در دستور آکادمی ها و دستگاه های ایدئولوژیک بورژوازی بین المللی قرار داد .

دیدیم که خیلی سریع، در تبعیت از خمینی، انقلاب ۵۷ را "انقلاب اسلامی" نامیدند. کوشیدند جنبش مردم علیه دیکتاتوری شاه را از تمام عدالت جویی و ترقی خواهی تهی کنند و آن را به یک پدیده کپک زده، به شورشی علیه مدرنیسم، فرهنگ غرب، و "لیبرالیسم غربی" بدل کنند. این تحرکات باصطلاح آکادمیک، مغرضانه و هدفمند است. این بخشی از مهندسی افکار عمومی ضد انقلاب بورژوازی است. در این هدف نظام اسلامی در ایران و بورژوازی بین المللی شامل ناسیونالیسم پرو غرب شریک اند. حفظ یک نظام ارتجاعی و ضد انقلابی و ممانعت از شکل گیری یک انقلاب کارگری علیه نظام سرمایه داری، نقطه اشتراک منافع همه این جریانات است .

رژیم اسلامی نه محصول "طبیعی" یا خودبخودی انقلاب ۵۷، بلکه حاصل مهندسی اجتماعی- سیاسی دول غربی، علیه انقلابی بود که برخلاف تمام اراجیفی که بعدا به آن نسبت دادند، بسیار خصلت چپ داشت. درست است که در آن مقطع یک حزب کمونیستی رادیکال وجود نداشت و گرایش حاکم در میان چپ پوپولیسم و ناسیونالیسم "جهان سومی" بود، اما خواست های عمیق و پایه ای مردم با عدالت طلبی و برابری طلبی چپ سنخیت داشت و تداعی میشد. طلب آزادی، برابری، رفع تبعیض، امحای فقر، اینها همه مطالباتی چپ است که با سوسیالیسم تداعی میشود .

بقول منصور حکمت در شرایط انقلابی جامعه چپ خود را جستجو میکند و آن را عزیز میدارد. این عین اتفاقی بود که در ایران ۱۳۵۷ افتاد. جریانات چپ علیرغم تمام کمبودها و نارسایی هایشان بشدت میان مردم محبوب شدند. فقط کافی است صحنه های مقابل زندان های رژیم را بیاد بیاوریم که چگونه مردم زندانی های چپ را روی دوش خود از زندان بیرون میاوردند و گلبارانشان میکردند. زندانی های سیاسی چپ به "قهرمانان ملی" بدل شدند. همین صحنه ها رعشه بر اندام دولت های غربی، نمایندگان سیاسی بورژوازی غرب، انداخت. هراس از چپ و کمونیسم این نمایندگان ضد انقلاب بورژوایی را به تحرک و طراحی علیه جنبش انقلابی مردم ایران انداخت .

در کنفرانس گوادولوپ، در بحبوحه مبارزات مردم، طرح بسیار ارتجاعی سقط خیزش انقلابی مردم ریخته شد. و داستان از آن زمان دیگر روشن است. همه میدانند که چگونه خمینی را عملا یک شبه به "رهبر انقلاب مردم" بدل کردند. چگونه یک شبه یک رهبر زاده شد. و چگونه در مدتی کوتاه خیزش انقلابی مردم را "انقلاب اسلامی" نامیدند. از اینجا دیگر سراشیب این خیزش آغاز شد. و عملا به شکست انجامید .

درست است که نظام سلطنتی سرنگون شد، یعنی یک خواست پایه ای و اصلی جنبش مردم متحقق شد. اما سرنگونی شاه برای مردم فقط بمعنای حذف شاه نبود. سرنگونی شاه برای مردم بمعنای محو تبعیض، سرکوب، اختناق، زندان سیاسی و شکنجه، فقر و فلاکت بود. در حالیکه در عالم واقع حذف شاه نه تنها به محو این پدیده ها نیانجامید، بلکه موجب تشدید آنها شد. زیرا در واقعیت امر، رژیم اسلامی قدرت را بدست گرفت تا انقلاب مردم و خواست های انقلابی مردم را سرکوب کند. رژیم اسلامی تداوم نظام سابق بود. کاری که رژیم شاه نتوانست انجام دهد، یعنی سرکوب جنبش و خیزش انقلابی مردم، رژیم اسلامی انجام داد. در همان مقطع منصور حکمت استراتژی این رژیم را "سرکوب انقلاب بنام انقلاب" نامید. رژیم اسلامی حاصل نه انقلاب مردم، بلکه نتیجه دست بالا پیدا کردن ضد انقلاب اسلامی در خیزش مردم بود .

درد و رنج، سختی و بدبختی و مشقت و فلاکت گسترده ای که بر مردم ایران در سی سال گذشته تحمیل شد نتیجه شکست خیزش انقلابی مردم بود. مردم حق داشتند که در اواخر قرن بیستم سرکوب، اختناق، فقر و فلاکت، تبعیض و بی عدالتی و دیکتاتوری سلطنتی  نخواهند و برای امحای تمام آنها بپا خیزند و قیام کنند. متاسفانه مردم شکست خوردند. ضد انقلاب بورژوایی بین المللی با تمام قوا به جنگ مردم آمد و بر دوش جنبش های عقب مانده ارتجاعی شرق زده ملی – اسلامی ارتجاعی ترین و عقب مانده ترین گرایش جنبش کهنه پرست را به قدرت رساند. بدبختی و فلاکت و درد عمیقی که مردم تحت این نظام پوسیده کپک زده جنایتکار متحمل شدند، نتیجه شکست جنبش آزادیخواهانه شان بود .

آیا "تحولات حاضر باید "انقلاب ٥٧" را به پایان موفقیت آمیز خود برساند؟" پاسخ به این سوال بستگی به تحلیل ما از تحولات امروز در جامعه دارد. آیا این تحولات را دنباله تحولات ۱۳۵۷ می بینیم یا آن را پدیده ای مستقل از تحولات سیاسی سی سال پیش ارزیابی میکنیم؟ پاسخ به این سوال بنظر من هم مثبت و هم منفی است. به یک معنا آنچه امروز در ایران شاهدیم دنباله همان جنبش سی سال پیش است. به این معنا که مردم آمده اند تا این نظام جنایتکار و سرکوبگر را به زیر بکشند. به این معنا که مردم آزادی، برابری و رفاه میخواهند. اما، در عین حال، این نقطه اشتراک تمام جنبش های توده ای علیه دیکتاتوری های حاکم سرمایه دارانه است. این جوهر مبارزات مردم و طبقه کارگر در تمام دنیا علیه سرکوب نظام حاکم است. لذا خیزش اخیر مردم تلاشی انقلابی برای دستیابی به خواست های عمیق بشری است .

لیکن شاید بتوان گفت که توجه به پیوستگی این دو پدیده بما کمک میکند تا مانع تکرار اشتباهات گذشته شویم و از گذشته درس بگیریم. بعنوان یک حزب کمونیست انقلابی بتوانیم با ارجاع به تحولات سی سال پیش اتفاقات و پدیده های امروز را بهتر توضیح دهیم و آسان تر نقطه سازش ها و موانع سیاسی ای که ارتجاع در مقابل پیشروی انقلابی جنبش مردم قرار میدهد، کنار زنیم .

جامعه ایران از نظر سیاسی بسیار پیچیده تر و پخته تر از سی سال پیش است. نسل جوان امروز بسیار هوشیار تر است. اما مهمترین تفاوت امروز با سی سال پیش وجود یک حزب کمونیستی انقلابی است که با تکیه بر یک گنجینه تئوریک و سیاسی که در این سی سال اندوخته شده است، با درکی روشن و انقلابی از مارکسیسم، با اتکاء به سی سال مبارزه سیاسی کمونیستی و دستیابی به نقد عمیق از کمونیسم های غیرکارگری و با مجهز بودن به تئوری و استراتژی سیاسی قدرت گیری کمونیسم کارگری در صحنه وجود دارد و با تمام قوا بر سازماندهی انقلاب کارگری بعنوان تنها تضمین تحقق خواست های پایه ای مردم تمرکز کرده است. این تنها راه پیروزی است. این پدیده سی سال پیش موجود نبود، امروز وجود دارد. این نقطه امید است .

یک دنیای بهتر: قیام ٢٢ بهمن یک مقطع تعیین کننده در "انقلاب ٥٧" بود. قیام کار رژیم شاه را تمام کرد. اما اوباش اسلامی در آن روز اسلحه ها را از مردم مسلح میگرفتند و روانه خانه شان میکردند. چه ارزیابی ای از نقش و جایگاه قیام دارید؟ تفاوتهای قیام ٢٢ بهمن و قیام کارگری برای پایان دادن به حاکمیت سیاه اسلامی و سلطه سرمایه را چگونه می بینید؟  

سیاوش دانشور: قيام عملى برخلاف توافقات صورت گرفته با جريان اسلامى بود و عليرغم ميل آنها صورت گرفت. ماهها قبل از ٢٢ بهمن ۵٧ دولتهاى غربى به اين نتيجه رسيده بودند که شاه را در ايران نميتوان سرپا نگهداشت و براى نيروى جايگزين تلاشهايشان را شروع کرده بودند. کنفرانس گوادلوپ با رهبرى آمريکا روى سياست دفاع از جريان اسلامى رفت. خمينى به پاريس منتقل شد و از آنزمان بى بى سى و رسانه ها و دستگاه ديپلماسى دول غربى روى خمينى بعنوان "رهبر مردم" و انقلاب ايران بعنوان "انقلاب اسلامى" متمرکز شدند. همينطور ژنرال هويزر به ايران فرستاده شد تا با فرماندهان ارتش مذاکره کند و قول و قرارها را گذاشتند. قرار شد ارتش سرکوبگر شاه دست نخورده تحويل رژيم جديد داده شود. از همان زمان شعار "ارتش برادر ماست" در خيابانها سر و کله اش پيدا شد. اسلاميها مشوق مردم انقلابى ميشدند که بجاى هجوم و خلع سلاح نيروى سرکوب روى تفنگهايشان گل بگذارند. نسل جديد امروز بايد سياستهاى موسويها را که مرتبا از سپاه و بسيج و عدم تهاجم به آن حرف ميزنند خوب بشناسد. اين سياستها از سر "مسالمت جوئى" نيست٬ براى مصون داشتن دستگاه سرکوب براى دولت بعدى بورژوائى است.

روز تاسوعا و عاشورا سال ۵٧ در تهران امثال هادى غفارى جلو مردم انقلابى را ميگرفتند و شعار "مرگ بر شاه" را بعنوان شعار ساواک و کسانى را که شعار مرگ بر شاه ميدادند ساواکى ميخواندند. سياست شان کنترل راديکاليسم جامعه و دست بدست کردن قدرت بود. قرار بود شاه برود و خمينى بيايد و همه چيز تمام شود. اما مردم انقلابى قيام کردند٬ پادگانها را خلع سلاح کردند٬ وارد جنگ با نيروى سرکوب شدند٬ و ماشين دولتى حکومت آريامهرى را درهم کوبيدند. مردم مسلح شدند و در بسيارى نقاط ايران تا مدتها مسلح ماندند. همين پروسه از جمله باعث شد که جمهورى اسلامى تا خرداد سال ۶٠ عملا قدرت اش زير سوال باشد. تنها با خلع سلاح مردم و درهم کوبيدن انقلاب در سال ۶٠ بود که جمهورى اسلامى مستقر شد. قبل از آن قدرت در خيابان بود و عليرغم حرکتهاى روزانه اوباش خيابانى حکومت دولت موقت بازرگان کار زيادى از دستش ساخته نبود. اما کمبود فاکتورهاى ديگرى نهايتا ورق را بنفع حکومت جديد و تا مغز استخوان مرتجع اسلامى سرمايه داران برگرداند.  

قيام ادامه حرکت انقلابى مردم عليه رژيم سلطنتى سرمايه داران بود اما آوردن خمينى و خلع سلاح مردم تداوم سياست حاکم بر رژيم شاه عليه انقلاب بود. رژيم جديد که ابتدا ترکيبى از ملى مذهبى ها و شبه ليبرالهاى ايرانى و آخوندها را داشت٬ بايد نظم سرمايه را مجددا مستقر ميکرد٬ خطر چپ را منتفى ميکرد٬ ارگانهاى سرکوب را بازسازى و تقويت ميکرد٬ و انقلاب را با نام "انقلاب" درهم ميکوبيد. آنها موظف بودند براى بقاى سرمايه دارى و سرکوب انقلاب مردم را خلع سلاح کنند٬ شوراهاى کارگرى را منحل و "ماليده" اعلام کنند٬ سران و رهبران تظاهراتها و اعتراضات مردمى را بکوبند٬ جوخه هاى ترور و اعدام راه بياندازند٬ و به همين طريق قدرتشان را حفظ کردند. قيام ٢٢ بهمن اقدام درستى بود اما هفته ها قبل از قيام کمر انقلاب شکسته بود. مرکز انقلاب و پرچم راديکال و سوسياليستى آن در صنعت نفت بود. همان اعتصابى که هنوز که هنوز است لرزه بر تن بورژوازى مى اندازد و هر جلوه اى از حرکت کارگران نفت را با "انقلابى ديگر" تداعى ميکنند. بازرگانها و حاج عراقيها با هليکوپتر رژيم شاه سراغ نفتگران رفته بودند و با وعده و کمک مالى اعتصاب را خواباندند و عملا ابتکار عمل سياسى را از دست کارگران نفت درآوردند. در مقطع تاسوعا عاشورا ۵٧ روشن بود که کار از کار گذشته است و جريان اسلامى ابتکار عمل را بدست گرفته است. خلع سلاح مردم و فرستادنشان به خانه ادامه روندى بود که قبل از ٢٢ بهمن شروع شده بود. يادتان هست که اين مزدوران ضد کمونيست سرمايه با هر تحرک مردم و از جمله قيام٬ زير پرچم "امام دستور جهاد نداده"٬ مخالفت ميکردند.

مهمترين تفاوت يک قيام کارگرى با قيام همگانى ٢٢ بهمن ۵٧ سياست و اهداف ناظر به آنست. قيام ٢٢ بهمن با وجود خواستهاى شريفى که داشت نهايتا ميخواست رژيم سلطنتى را سرنگون کند. کارگران دراين قيام بدنبال کسب قدرت سياسى و اداره جامعه براساس برنامه کارگرى نبودند. نه حزب سياسى کارگرى داشتند و نه احزاب چپ و ناسيوناليست موجود اساسا اينگونه فکر ميکردند. قيام کارگرى بايد حکومت انقلابى کارگران را سرکار بياورد. در قيام کارگرى رهبرى سياسى دست حزب و ارگانهاى توده اى و انقلابى طبقه کارگر است که جامعه را حول اهداف خود قطبى کرده است. هدف روشن و بدون تخفيف اش درهم کوبيدن ماشين دولتى سرکوب و انحلال آن٬ اعلام حکومت انقلابى کارگران٬ اعلام بيانيه پيروزى طبقه کارگر و برنامه اش براى آزادى جامعه٬ سنگربندى در مقابل مقاومت بورژوازى از تخت افتاده٬ و برپائى جامعه اى سوسياليستى است. حزب ما پرچم اين انقلاب و اين قيام کارگرى را برافراشته و براى اين پيروزى کارگرى تلاش ميکند.

درسهاى قيام ٢٢ بهمن و کلا انقلاب ۵٧ کم نيستند. پاسخ دادن به کمبودهاى آندوره مستلزم آمادگى پيشروترين لايه طبقه کارگر و مشخصا کارگران کمونيست٬ متحزب و متشکل شدنشان در حزب طبقاتى و کمونيستى خود٬ حزب اتحاد کمونيسم کارگرى٬ ايجاد ارگانهاى انقلابى قيام و شرکت در جدال قدرت براى پيروزى است. طبقه کارگر هر راه ديگرى برود٬ عليرغم جانفشانيهاى تاريخى٬ نهايتا نيروى طبقات دارا در جهت قدرت سياسى و استثمار اقتصادى آنها ميشود. اهداف طبقه کارگر و جنبش کمونيستى کارگرى با اهداف طبقه بورژوازى و جنبشهاى دست راستى غير قابل جمع اند. در دوره انقلابى اگر کارگران پيشرو و کمونيست و حزبشان وظيفه اى دارند اينست که شرايط و ملزومات پيروزى را بشناسند٬ براى رفع موانع آن گام بردارند٬ نيرويشان را پشت هيچ مرتجع بورژوا و ناسيوناليست و مذهبى نبرند٬ و راسا با برنامه مستقل خود پرچم آزادى جامعه را برافرازند. قيام کارگرى مرحله اى است که اين پيروزى و سازمان و قدرت طبقه ماديت يابد و جدال از موضع دولت انقلابى کارگرى براى پايان دادن به سلطه سرمايه و جامعه طبقاتى وسيعا آغاز شود.

یک دنیای بهتر: تاکید بر تفاوت "جنبش سرنگونی" و "انقلاب کارگری" در تحولات حاضر از جانب حزب اتحاد کمونیسم کارگری و منصور حکمت از چه روست؟ مهمترین درسی که از "انقلاب ٥٧" برای تحولات جاری و آتی در ایران میتوان گرفت٬ چیست؟

علی جوادی: حزب اتحاد کمونیسم کارگری پرچمدار کمونیسم کارگری منصور حکمت است. با همین متد هم به ارزیابی تحولات سیاسی میرود. برای ما کمونیسم منصور حکمت پدیده ای متعلق به گذشته نیست. راهنمای سیاسی و عملی حزبمان است. یکی از ویژگی های این کمونیسم همانطور که اشاره کرده اید تاکید بر تفاوت "جنبش سرنگونی" و "انقلاب کارگری" است. هدف از این تاکید روشن است. ما اجازه نمیدهیم که جریانات پوپولیست و چپ سازشکاری از جنس خط حمید تقوایی و شرکا یک جنبش سرنگونی را با تمام قیامها و خیزشهایش به عنوان "انقلاب کارگری" به کارگران و جامعه بقبولانند٬ بدون آنکه واقعا ماشین دولتی و ساختارهای نظام سرمایه داری حاکم در هم شکسته شده باشد. ما دیده ایم که چگونه جریانات سازشکار انقلاب کارگری در روسیه را به شکست کشاندند٬ نپ و سرمایه داری دولتی را به کارگران حقنه کردند. ما اجازه نمیدهیم این تاریخ تکرار شود. تاکید و حساسیت ما از این روست .

در متد کمونیسم کارگری منصور حکمت انقلاب در جوامع سرمایه داری کنونی صرفا به انقلابات کارگری اطلاق میشود. این متد در نوشته "جنبش توده ای برای سرنگونی رژیم آغاز میشود"٬ به این صورت بیان شده است: "من جنبش برای سرنگونی را٬ با همه خیزشها و قیامها و نبردهایی که در بر خواهد داشت٬ از انقلابی که میتواند از دل این جنبش عروج کند٬ متمایز میکنم. جنبش سرنگونی طلبی میتواند پیروز شود بی آنکه لزوما کل ماشین دولتی را هدف گرفته باشد و یا در هم کوبیده باشد." تاکید در اینجا بر سر سرنگونی و تمایز آن با در هم شکستن "کل ماشین دولتی"٬ کل ماشین دولتی طبقه حاکم است. و اضافه میکند: "انقلاب ایران انقلابی کارگری خواهد بود با هدف اٽباتی ایجاد یک حکومت کارگری٬ یک جمهوری سوسیالیستی ."

کاربرد این ارزیابی و متد منصور حکمت از "انقلاب ایران" محدود به تحولات آتی و یا جاری در جامعه نیست. به گذشته هم قابل تعمیم است. نگرش ما به تحولات گذشته انعکاسی از باورهای کنونی مان است. به عبارت دیگر تاریخ را هر مفسری با نظرات کنونی و مکان اجتماعی کنون خود تببین و ارزیابی میکند. و در توضیح بیشتر این متد و نگرش خود در قبال تحولات سیاسی در مصاحبه ای با نشریه پوشه میگوید: "شايد به دليل استبداد طولانى و اين واقعيت که حکومتهاى استبدادى را بايد بزور پايين کشيد، چپ‌هاى ايران عادت دارند دو مقوله سرنگونى و انقلاب را هميشه با هم ببينند. بنظر من اين دو مقوله لزوما هميشه با هم نيستند. واضح است که رژيم اسلامى با مسالمت بزير کشيده نميشود و مردم ناگزير خواهند شد زور بکار ببرند. اما هر اعمال فشار و زور از جانب مردم، يک انقلاب نيست ."

همانطور که بارها تاکید کرده ایم٬ ما برای سرنگونی رژیم اسلامی در پس یک انقلاب کارگری تلاش میکنیم. اما این امکان هم وجود دارد که رژیم اسلامی بدون یک انقلاب کارگری سرنگون شود٬ بدون اینکه ماشین دولتی کلا در هم شکسته شده باشد. در چنین شرایطی کار ما تمام نشده است. تلاش ما برای استقرار حکومت کارگری و سازماندهی انقلاب و قیام کارگری ادامه خواهد یافت٬ ما در آن صورت کماکان کارهای بسیاری در مقابل خود خواهیم داشت. آنچه امروز شاید برای برخی تفاوتهای "ناچیز" به نظر برسد در فردای تحولات سیاسی جامعه و تعمیق پلاریزاسیون سیاسی میتواند به تفاوتهای بزرگ منتج شود٬ نیروهایی را که امروز سرنگونی رژیم اسلامی را حلقه ای در تحقق اهداف خود می بینند٬ در فردای سرنگونی در مقابل هم قرار دهد. منشویکها و بلشویکها هر دو به جریان واحد "سوسیال دمکراسی" روسیه تعلق داشتند. اما در انقلاب کارگری اکتبر در دو صف متفاوت سیاسی قرار گرفتند. سرنوشت منشویکها میتواند سرنوشت بسیاری از چپ های سازشکار ایران باشد. آنهایی که موسوی را "در کنار مردم" و "همراه مردم" قرار داده اند٬ از امروز خود را در چنین صفی قرار داده اند.
 
پرسیده اید که مهمترین درسی که از "انقلاب ٥٧" برای تحولات جاری و آتی در ایران میتوان گرفت٬ چیست؟ باید بر دو درس اساسی تاکید کرد: ١- "همه با همی" در کار نیست٬ ٢- طبقه کارگر و کمونیسم تنها با حزبش پیروز میشود. این دو مساله بزرگترین درسی است که "انقلاب ٥٧" از نقطه نظر من برای کمونیستهای کارگری دارد .

١ - یک مولفه سیاسی مهم در "انقلاب ٥٧" مساله "همه با هم" بود. همه با هم فورمولی بود که جریانات راست اسلامی حاکم توانستند با آن چپ و رادیکالیسم در جامعه را خلع سلاح کنند. هر گونه تاکید بر تمایز سیاسی و اجتماعی را اقدامی "تفرقه افکنانه" و مغایر "منفعت عمومی" تعریف کنند. "همه با هم" پرچمی بود که بر مبنای آن جریان راست اسلامی توانست با کمک جریانات ملی – اسلامی خود را بر توده های مردم تحمیل کنند. در پس پرده "همه با هم" توانستند پرچم ارتجاع اسلامی حاکم را بر مردم حقنه کنند. تاکید بر تمایزات اجتماعی و سیاسی یکی از مهمترین درسهای "انقلاب ٥٧" برای تحولات سیاسی حاضر است. همه با همی در کار نیست. جنبشهای متفاوت اجتماعی دارای اهداف متفاوتی هستند. راست پرو غربی برای یک نظام سرمایه داری رقابتی تلاش میکند ما برای یک نظام آزاد سوسیالیستی. مخرج مشترکی میان این دو پرچم نیست. ما آن جریانات چپ سازشکاری را که پرچم "همه با هم" را در دست دارند افشاء خواهیم کرد. اجازه تکرار داستان "همه با هم" را به هیچ جریانی نخواهیم داد .

٢ - پیروزی کارگری و کمونیستی تنها تحت پرچم و سازماندهی یک حزب کمونیستی ممکن است. این یکی از در افزوده های منصور حکمت و یک درس مهم از "انقلاب ٥٧" است. ببینید کارگران و مردم زحمتکش نیروی محرکه و عامل تغییر اجتماعی "انقلاب ٥٧" بودند٬ اما این جنبش اجتماعی به لحاظ سیاسی فاقد حزب سیاسی خود بود. فاقد یک حزب سیاسی کمونیستی کارگری بود که در راس اعتراضات توده های مردم برای سرنگونی رژیم شاه قرار گرفته باشد. آن تلاشها و جانفشانیها میتوانست در صورت وجود یک حزب کمونیستی کارگری به یک پیروزی مهم در تحولات سیاسی ایران منتج شود. اینطور نشد. ایجاد آمادگی سیاسی و تشکیلاتی و حزبی برای سازماندهی قیام کارگری و فرود آوردن ضربه نهایی بر پیکر نظام سیاسی و اقتصادی حاکم بر دوش چنین حزبی قرار دارد. قدرت سیاسی را باید تصرف کرد. هیچ جریانی قدرت سیاسی را به کارگر و کمونیسم اهداء نخواهد کرد. تامین ملزومات چنین امری یک وظیفه خطیر حزب اتحاد کمونیسم کارگری است .

در این زمینه باید بیشتر بحث کرد .

یک دنیای بهتر: چه ارزیابی ای از گرایشات راست حاکم بر دو حزب موسوم به "حزب کمونیست کارگری" و "حکمتیست" در برخورد به تحولات حاضر و مساله "انقلاب" دارید؟

 آذر ماجدی: نکته ای که ما در تحلیل هایمان در نقد این دو جریان به آن اشاره کرده ایم، سیستم مشابه تحلیلی آنها است. هر دو جریان بینشی پوپولیستی در برخورد به جنبش حاضر و رابطه آن با رژیم دارند. هر دو از درک ماهیت جدال دو جناح رژیم عاجزند. هیچیک ماهیت واقعی این جدال، یعنی اختلاف استراتژیک در حفظ نظام را تشخیص نمیدهد.هیچ کدام دینامیزم رابطه مردم با رژیم در جنبش سرنگونی را درک نمیکند .

در برخورد به جدال های دو جناح رژیم، در واقع، کل اپوزیسیون ایران، از جمله تمام جریانات چپ، این دعواها را دعوایی بر اساس ارائه سیستم های مختلف اقتصادی یا سیاسی ارزیابی کرده اند. بطور نمونه ادعاهای "اصلاح طلبانه" جریان اصلاح طلب حکومتی را زیادی جدی گرفته اند یا تصور کرده اند که یکی طرفدار اقتصاد دولتی و دیگری خواهان اقتصاد خصوصی است. تحلیل منصور حکمت از جدال دو جناح رژیم کاملا منحصر بفرد و متمایز از تحلیل های ژورنالیستی، آکادمیک و یا سیاسی ناظران و تحلیل گران سیاست ایران است. درک دینامیزم اختلافات و جدال دو جناح بر اساس تلاش برای حفظ نظام و ارائه استراتژی های مختلفی که به نظر هر یک بهتر میتواند بقای نظام را تضمین کند، جوهر اصلی تحلیل منصور حکمت از این جدال را تشکیل میدهد .

این دو جریانی که تحت نام کمونیسم کارگری فعالیت میکنند مانند کل خیل ژورنالیست ها و آکادمیسین های "ایران شناس" جدال دو جناح را ارزیابی و تحلیل میکنند. لذا با به میدان آمدن مردم در ماه خرداد همزمان با آغاز مضحکه انتخاباتی، مردم را بعنوان دنبالچه جناح ها دیدند. دینامیزم حرکت مردم در استفاده از هر فرصتی برای اعتراض به رژیم اسلامی و تلاش برای تغییر توازن قوا را تشخیص ندادند .

ح ک ک با دیدن این خیزش عظیم و حضور گسترده سمبل سبز در آن خلع سلاح شد و تمام تحلیل های پا درهوای پیشین خود (موخرتر آن اعلام وجود "قدرت دوگانه" در جامعه بود و اعلام اینکه یک گانه این قدرت دوگانه دست حزب آنها است!) را بایگانی کرد و بدنبال این "جنبش سبز" افتاد. با سرعت باورنکردنی به راست چرخید. جناح اصلاح طلب دولتی، سران سبز اسلامی، موسوی و کروبی و دار و دسته را به میان مردم قاچاق کرد. اعلام کرد تا زمانیکه اینها در مقابل احمدی نژاد ایستادگی کنند در میان مردم هستند، از آنها خواست که با رژیم سازش نکنند و به "انقلاب" بپیوندند. آنها را نیروهای سازشکار درون صفوف انقلاب نامید. (تحلیل های حمید تقوایی. تمام اینها در مقالات مختلف در همین نشریه مورد نقد قرار گرفته اند . )

در عرصه پراتیک در خارج کشور عملا یک جبهه اعلام نشده با دو جنبش ملی – اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب تشکیل داد. در آکسیون های خارج کشور در کنار آنها قرار گرفت و شعارهای آنها را تکرار کرد. (چند نمونه از این راست روی و سازشکاری، پخش سرود ای ایران در آکسیون ها، تکرار شعار "خامنه ای قاتله، ولایتش باطله، "آزادی برای ایران" و امثالهم.) با پرچم های سبز و سه رنگ همراه شد، اعلام کرد که رنگ مهم نیست و در ۱۶ آذر پوسترهای سبز و صورتی و سرخ تهیه کرد. (اخیرا در شهر گوتنبرگ حتی با الهام از شام غریبان یک پارچه سبز روی زمین پهن کرده اند، شمع روشن کرده اند و ماسک هایی بشکل پرچم ایران را بر سر این سفره سبز قرار داده اند.) راست روی خیره کننده آنها همه را شوکه کرده است .

نکته ای که باید به آن توجه جدی مبذول داشت، درک رهبری جدید این حزب از مقوله انقلاب است. درک این رهبری از مقوله انقلاب هیچ ربطی به تعریف و تبیین مارکسیستی از انقلاب ندارد. حمید تقوایی هر حرکت اعتراضی علیه رژیم اسلامی را انقلاب میخواند. حمید تقوایی از سال ۱۹۹۸ دارد درباره انقلاب جاری صحبت میکند. عملا مدت کوتاهی پس از سر کار آمدن خاتمی، ایشان شروع به صحبت از انقلاب جاری کرد. و این "انقلاب" جاری آقای تقوایی هنوز در جریان است. اما مساله تاسف آور اینجاست که  هر چه جنبش سرنگونی طلبانه مردم عمیق تر و رادیکال تر شده، نظرات و تئوری های ایشان راست تر شده است. البته این از خاصیت های بینش پوپولیستی است. سیال بودن نظرات، تغییر موضع با جهت وزش باد، رادیکالیسم صوری، عجز از دیدن ماهیت طبقاتی مبارزات اجتماعی و سیاسی، عدم توانایی درک موقعیت و جایگاه جنبش های اجتماعی در جامعه، مولفه های یک بینش پوپولیستی هستند که بویژه در تلاطم های سیاسی – اجتماعی با صراحت بروز می یابند .

در یک کلام انقلاب نزد حکک هر حرکت اعتراضی به رژیم است و در بهترین حالت حرکتی برای سرنگونی رژیم اسلامی، بدون هیچ خصلت طبقاتی و کارگری است. این بینش پوپولیستی تا آنجا پیش میرود که حتی موسوی و کروبی نیز در میان صفوف انقلاب قرار داده میشوند، حال با توصیف نیروهای سازشکار انقلاب. رهبری حکک در قبال خیزش مردم، کاملا به راست چرخید و به سازش با دو جنبش ملی اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب افتاد. اما از آنجا که این خیزش را انقلاب مینامد و بر مبنای آن تبلیغات و آژیتاسیون میکند، ظاهری رادیکال دارد. کلمه انقلاب اسم رمز ورود آنها به عرصه رادیکالیسم سیاسی است .

حزبی که تحت نام "حکمتیست" فعالیت میکند، (حکک ح) از نظر بینشی با حکک تفاوت چندانی ندارد. بینش هر دو پوپولیستی است و نقطه عزیمت شان در تحلیل شرایط سیاسی جامعه و جدال دو جناح رژیم یکسان است. تفاوت میان این دو جریان در اتخاذ موضع سیاسی متفاوت در قبال این خیزش است. تحلیل این دو جریان دو روی یک سکه است. در واقع هر دو مردم را دنبالچه جناح های رژیم می بینند. تفاوت اینجاست که حکک ح خیزش مردم را از آنجا که آنرا دنباله روی از سران جنبش سبز اسلامی ارزیابی میکند، ارتجاعی میخواند و مردم را به خانه نشینی فرامیخواند. در حالیکه حکک کل این "جنبش سبز" را انقلاب میخواند و حتی سران آنرا بخشی از صفوف انقلاب. حکک ح کل این جنبش را ارتجاعی مینامد، حکک به بخشی از "نیروهای آن" (یعنی سران جنبش سبز اسلامی یا جناح اصلاح طلبان حکومتی) برخوردی دوگانه میکند. این اساس تفاوت سیاست، مواضع و بینش این دو جریان است .

حکک ح (کورش مدرسی) ادعا میکند که از زور رادیکالیسم کارگری، خیزش مردم را ارتجاعی میخواند و زیر بیرق انقلاب پرولتری پنهان میشود تا موضع راست پاسیفیستی خود را توجیه کند و مقبول جلوه دهد. حکک (حمید تقوایی) با اعلام اینکه "ما برخورد ایدئولوژیک نمیکنیم" "با رضا پهلوی کشتی نمیگیریم" و هر اتفاقی بیافتد "ما رهبر انقلاب هستیم" و توجیهات راست این چنینی میکوشد راست روی خویش و سازشکاری اش با جنبش های ارتجاعی را توجیه کند و مقبول جلوه دهد. زمانی که ماهیت یکسان بینش این دو جریان را درک کنیم، آُنگاه چرخش های هر دو جریان و چپ و راست زدن ها و زیگزاگ های سیاسی شان در چند سال اخیر متعجب مان نمیکند .

حرکت از موضع قدرت دوگانه به برخورد دوگانه به بخشی از رژیم، به جنایتکاران این رژیم، همانقدر از بینش پوپولیستی حکک و حمید تقوایی ناشی میشود که زیگزاگ های کورش مدرسی و حکک ح. جریان اخیر هفت سال پیش قصد تشکیل دولت موقت با اصلاح طلبان حکومتی را داشت و پلاتفرم تشکیل دولت موقت صادر کرد، سپس این تز را گسترش داد و "منشور سرنگونی" اش را تبیین کرد. مدتی بعد در مقابل نقدهای رادیکال ما قید این منشور را زد و نه تنها منشور سرنگونی را بایگانی کرد، بلکه شکست جنبش سرنگونی مردم را نیز اعلام کرد. از شانس بد اینها مدت کوتاهی بعد خیزش عظیم آزادیخواهانه مردم برای سرنگونی رژیم آغاز شد. اینها که شکست این جنبش را اعلام کرده بودند، با خیره سری ارتجاعی بمدت هفت ماه این خیزش را ارتجاعی خواندند و بالاخره زیر فشار حقیقت سیاسی در خیابان ها و نقد کوبنده ما، سر بزیر منشور سرنگونی شان را از بایگانی خارج کردند، خاکش را تکاندند و دوباره در مقابل جامعه گذاشتند. واقعا تراژیک است. در این لحظه است که میتوان یکسان بودن ریشه های جنبشی، تئوریک و تحلیلی این دو جریان را تشخیص داد. اکنون هر دو در یک جا قرار گرفته اند. فقط یکی با تاخیر و کوبیده شده به اینجا رسیده است. حالا باید از اینها پرسید که شما دیگر دعوایتان بر سر چیست؟

بالاخره، باید تاکید کرد که برخورد و تحلیل این دو جریان هیچ ربطی به کمونیسم کارگری منصور حکمت ندارد و در اساس با مارکسیسم بیگانه است. لفاظی های مارکسیستی در تحلیل هایشان موجود است، اما اساس و پایه تحلیل ها و تئوریشان با مارکسیسم بیگانه است. این دو جریان بویژه در قبال خیزش مردم، در این شرایط تلاطم عمیق سیاسی ماهیت راست روانه خود و کمونیسم غیر کارگری شان را بخوبی آشکار کردند .

در مقابل، حزب اتحاد کمونیسم کارگری کوشید که با برخورد مارکسیستی به تحولات سیاسی جاری جایگاه مهم این خیزش را در مبارزه مردم برای آزادی درک کند. ماهیت سرنگونی طلبانه این جنبش را تشخیص دهد، مطالبات واقعی و پایه ای مردم را اعلام کند، بکوشد که نقطه سازش ها و موانعی که جریانات و جنبش های ارتجاعی در مقابل مبارزات مردم قرار میدهند خنثی و طرد کند و تلاش خود برای سازماندهی انقلاب کارگری، تنها تضمین پیروزی واقعی جنبش مردم برای آزادی، برابری و رفاه را صد چندان کند. حزب کوشید که پرچم کمونیسم کارگری منصور حکمت را در این دوران تاریخ ساز و خطیر برافراشته نگاه دارد و اجازه ندهد که جنبش های ارتجاعی خواست ها و مبارزات مردم را لگدمال کنند .

یک دنیای بهتر: انقلاب ٥٧ نهايتا شکست خورد. برای پیروزی انقلاب کارگری در پس تحولات حاضر چه باید کرد؟ حزب بر چه سیاستهای تاکید دارد؟

سیاوش دانشور : آنچه که به انقلاب ۵٧ معروف شد٬ هم پيروز شد و هم شکست خورد. اين جنبشى همگانى براى سرنگونى و نفى رژيم سلطنت بود. دستکم افق حاکم به انقلاب نفى رژيم سلطنت بود. به اين معنى پيروز شد چون نهايتا رژيم شاه را با قيام ٢٢ بهمن سرنگون کرد. اما در دوره انقلابى بحث صرفا برسر تغيير حکومت نيست. چون وقتى امر تغيير مسجل شده باشد و جامعه از دورانى عبور کرده باشد٬ ديگر تبليغات ارزان چه بکنيم و چه نکنيم که اينروزها زياد شنيده ميشود٬ ارزش ندارد. مسئله اساسى هر انقلاب قدرت سياسى است و در هر انقلابى طبقات متخاصم اجتماعى از طريق جنبشها و احزاب سياسى شان وارد جدال برسر قدرت سياسى و ماهيت دولت و حکومت بعدى ميشوند. جنبش طبقه کارگر و مردم انقلابى در سال ۵٧ که از پس سرنگونى رژيم سلطنتى جامعه آزاد و برابرى را جستجو ميکردند شکست خوردند چون به اندازه کافى آماده ورود به چنين جدالى نبودند. فاقد ملزومات پيروزى بودند و از مقطعى عملا در صحنه سياست سراسرى حضور نداشتند. آنچه بود مقاومت براى پس ندادن دستاوردهاى انقلاب بود.

و اگر مسئله قدرت سياسى و ماهيت دولت و حکومت بعدى مسئله اساسى طبقات متخاصم در هر انقلابى است٬ آنوقت براى کمونيسم کارگرى و جنبش طبقه ما مسئله محورى و کليدى اينست که براى پيروزى وارد اين جدال شويم. معنى اين حکم اينست که هر مقطع از دوره انقلابى٬ چه در پروسه سرنگونى جمهورى اسلامى و چه بعد از آن که جدال برسر ماهيت نظام بعدى اوج ميگيرد٬ جنبش ما بتواند در هر مرحله در موقعيت قويتر و قدرتمندترى براى پيروزى قرار داشته باشد. براى ما مطلوبترين و کوتاه ترين راه اينست که طبقه کارگر با انقلاب و قيام کارگرى و بعنوان رهبر آزادى جامعه جمهورى اسلامى را سرنگون کند و با استقرار حکومت انقلابى کارگران شيپور سوسياليسم کارگرى قرن بيست و يکم را در جهان بصدا درآورد. اما اين فقط يک احتمال از ميان دهها احتمال و وضعيت معين سياسى است که ما ميتوانيم با آن روبرو شويم. مسئله اساسى اينست که در عين حال که جنبش ما نبايد هدفش را گم کند و در هر لحظه هدف سرنگونى سرمايه دارى از طريق يک انقلاب کارگرى بر فعاليتش ناظر باشد٬ بايد به سياست و تاکتيک کمونيستى و کارگرى در کل اين دوران پر تلاطم و پيچيده مجهز باشد.

بنا براين جنبش ما آمادگى سياسى و افق روشن و رهبرى و سازمان ميخواهد. آمادگى مواجهه با وضعيتهاى مختلف و داشتن راه حل و سياست کمونيستى. بايد در مقابل هر سوال کليدى ايندوران سياست کارگرى بسيج کننده جامعه باشد. اين افق که آزادى طبقه ما با وجود سرمايه دارى و حکومت بورژوائى از هر نوعش در تناقض عميق قرار دارد و جنبش کمونيسم کارگرى بايد براى آزادى کل جامعه بدوا قدرت سياسى را فتح کند و از موقعيت قدرت دولتى مبارزه طبقاتى را بسط دهد و به اهداف نهائى خود پيروزى برساند. نيروى طبقه ما نبايد مطلقا نيروى هيچ جناح بورژوائى در حکومت و اپوزيسيون شود. کارگران بايد با پرچم خود بميدان بيايند و براى پيروزى سوسياليستى خود تلاش کنند. جنبش طبقه ما بدون حزب سياسى کارگرى و قدرتمند نميتواند دراين جدال پيروز شود. بورژوازى با حزب سياسى و انواع جنبشهايش با پرچمهاى رنگارنگ حاضر است و حمايت وسيع جهانى را هم با خود دارد. جنبش ما براى قطبى کردن جامعه و حضور در قلمرو سياست سراسرى بايد حزب کمونيستى کارگرى قدرتمند داشته باشد. حزبى که آلترناتيو کارگرى را به اميد و معنى آزادى در جامعه در مقياس وسيع تبديل کند. ما سازمان حزبى و سازمانهاى توده اى متعدد با قدرت عمل و امکانات بالا ميخواهيم تا بتوانيم يک ستون مهم پيروزى را داشته باشيم. بايد مسئله را اينطور ديد که جنبش کمونيسم کارگرى در هر مرحله حاد در دوره انقلابى نيروئى بحد کافى قوى هست که نتوان دورش زد و يا آنرا بعنوان يک پاى قدرت بحساب نياورد.

ميزان تشکل ما به معنى وسيع کلمه و افق بلند کمونيستى و پر نفوذ ما ضامن اينست که در مراحل مختلف دوره انقلابى قويتر بيرون بيائيم. يعنى اگر همه قدرت را نداشتيم بخشى از آن را داشته باشيم. اگر در دولتى ائتلافى بورژواها نيستيم در کارخانه ها و کانونهاى سياسى قدرت در دست ما باشد. اگر ميخواهند با جنگ و سرکوب از ميدان بدرمان کنند نتوانند و قدرت دفاع از خود را داشته باشيم. اگر عليه مان کودتا ميکنند بتوانيم عقب شان برانيم و يا شکست شان دهيم. اگر هنوز به قدرت دست نيافته ايم بتوانيم با اتکا به قدرت خود حضور سياسى مان را در ابعاد قابل توجه محفوظ نگهداريم. جدال جنبش ما برسر قدرت در کل ايندوران معانى وسيعى بخود خواهد گرفت. الزامات مبارزه طبقاتى اشکال مختلف سازماندهى و سياست و رهبرى را در مقابل ما خواهد گذاشت که بدون آمادگى کافى و بدون سازمان و نيروى حزبى و توده اى کافى نميتوانيم به اهداف نهائى مان نزديک شويم.

و بالاخره قدرت رهبرى ميخواهيم. حزب سياسى کارگران براى پيروزى بايد بازيگر اصلى صحنه سياست شود و بطور طبيعى يک آلترناتيو هر انسان شريف آن جامعه باشد. معنى اين امر اينست که رهبران کارگرى و کمونيست و حزبشان بايد در قامت رهبران سياسى جامعه ظاهر شوند و توان پاسخگوئى به سوالات و مسائل ويژه ايندوران را داشته باشند. به کرسى نشاندن افق و سياست کارگرى و کمونيستى در متن جدال تند طبقاتى يک هنر و يک ويژگى رهبرى لايق و صالح کمونيستى است. حزب و رهبران جنبش ما بايد بتوانند بعنوان رهبران محبوب و سرشناس و بانفوذ در ميان ميليونها مردم محروم و آزاديخواه جاى شايسته خود را پيدا کند تا امکان عينى پيروزى را داشته باشد.

تاکيد حزب اينست که اولا کارگران پيشرو و کمونيست بايد تمام صورت مسئله را ببينند و براى پيروزى کارگرى وارد ميدان شوند. بايد وسيعا به حزب پيوست و حزب را در هر کارخانه و منطقه و دانشگاه و کانون هاى فعال سياسى مستقر کرد. جنگ برسر راه حل کارگرى و حکومت کارگرى را در جدال آلترناتيوها به جلو صحنه راند. با پرچم سوسياليستى و مستقل خود در جدال امروز شرکت کرد. براى کسب قدرت سياسى آماده شد. در اين سير بايد سازمانهاى توده اى طبقه کارگر را ايجاد کرد. شوراهاى کارگرى اولين سنگرهائى است که بايد طبقه کارگر و کارگران کمونيست بپا کنند. در ايندوران بايد سياست تعرضى در مقابل بورژوازى و دولتش گرفت.

اگر چيزى جنبش ما را زمين بزند فقر وسيعى است که به ما تحميل کرده اند که محدوديتهاى زيادى در مقابل گسترش مبارزه کارگران ميگذارد. فقر سلاح کشتار دسته جمعى و سلاح فلج کردن کارگر براى حضور در صحنه سياست است. فقر تنها معنى اقتصادى و انهدام زندگى خانواده کارگرى را ندارد بلکه زنجير اسارت سياسى ما نيز هست. ما بايد بتوانيم در مقابل سياست فقر و گرسنگى بورژواها تهاجمى وسيع سازمان دهيم. اعتصاب يک سلاح مهم مبارزه کارگرى است اما در هر شرايطى برنده نيست. اگر اعتصاب ضررى به کارفرما و سرمايه داران نرساند دليلى ندارد توجهى به آن بکنند و شکست ميخورد. اين موضوع در دوره انقلاب روسيه و دو سال سرخ ايتاليا وجود داشته است. لذا کارگرى ترين و راديکالترين سياست مشخص در مقابل سياست فقر و تعطيلى کارخانجات و اخراجها و انهدام طبقه کارگر٬ سياست کنترل کارگرى است. ما بايد وارد سيرى شويم که نه فقط در مقابل اخراج و بيکارى و فضاى پليسى کارخانه ميايستيم و زندگى و حق خود و همه محرومان را مطالبه ميکنيم٬ بلکه سنگرهائى براى دفاع از موجوديت خود بعنوان طبقه و براى پيشروى در متن تحولات سياسى داشته باشيم. قوانين و روابط و مناسبات قدرت را در کارخانه ها بايد بهم بريزيم. اگر کارگران در مراکز مختلف کنترل اقتصاد مملکت را بدست بگيرند و با شوراهايشان از آن حفاظت کنند٬ ما پاسخ يکجائى به امر تشکل و سنت مبارزه کارگرى و خواستهاى رفاهى طبقه کارگر و همينطور سنگربندى کارگران بعنوان يک طبقه و يک آکتور مهم سياسى جامعه داده ايم. هيچ بورژواى مرتجعى نميتواند در مقابل قدرت متشکل و متحد کارگران که گلوى آنها را گرفته است مانند امروز رفتار کند. ما بر سياست کنترل کارگرى و برپائى شوراها تاکيد ويژه داريم.

و بالاخره مايلم اين را اضافه کنم که يک رکن مهم تحولات ايران برسر رفاه و خوشبختى دهها ميليون کارگر و انسان محروم است که امروز بورژوازى آنها را دسته جمعى به سياه چال فقر و فلاکت رانده است. هر نيروئى که پاسخ اين مهمترين سوال اجتماعى را داشته باشد به مهمترين و قدرتمندترين نيروى سياسى آن جامعه تبديل ميشود. اين پاسخ را تنها کمونيسم کارگرى دارد. نقاط قدرت جنبش ما ميتواند بسيارى از معضلات تحميلى را تسهيل و رفع کند. دعوا نه برسر اسلام ميانه رو و دمکراسى اسلامى است٬ نه برسر هويت قومى و ملى است٬ و نه برسر تساهل بکنيم يا خشونت است. دعوا برسر دو راه حل اجتماعى و طبقاتى چپ و راست است. دعوا برسر سرمايه دارى يا سوسياليسم است. دعوا برسر دو آينده عميقا متفاوت است که جنبشهاى سياسى – طبقاتى متخاصم در مقابل کل جامعه قرار ميدهند. براى ما معنى پيروزى و اهميت انقلاب کارگرى براى رسيدن به اين هدف يعنى نابودى سرمايه دارى و برپائى يک جامعه آزاد کمونيستى است. براى بورژوازى از هر رنگش هدف تجديد سازمان جامعه بورژوائى و توليد سود بر اساس تداوم فقر و اختناق بر زندگى ماست. ما بايد براى پيروزى بميدان بيائيم و پيروزى را ممکن و عملى کنيم.

بار ديگر کارگران کمونيست و رهبران و پيشروان طبقه کارگر٬ زنان و جوانان راديکال و آزاديخواه و سکولار و ضد دين را به پيوستن به حزب اتحاد کمونيسم کارگرى٬ حزب انقلاب کارگرى٬ دعوت ميکنم. *